قسمتی از یادداشت شهید حسین علم الهدی در سنگر
قسمتی از یادداشت شهید حسین علم الهدی در سنگر
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

      در دل سنگر خدا سخن می گویم. این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داه شده، پر از حرف است. فریاد است، غوغاست. من به یا انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پر ستاره سخن می گفت سر در چاه نخلستان می کرد و می گریست. راستی فاصله اش با من زیاد نیست. از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا بیست کیلومتر است.

در این خانه کوچک که انتخاب کرده ام، روزها، لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر. روزها با خود در تنهایی سخن می گویم و با دوستانم در جمع نماز جماعت. در لحظاتی که اسلحه بر دوش دارم. به فکر شمشیر علی ابن ابیطالب – ذوالففقار می افتم. به فکر اسلحه ابوذر می افتم و دست پر توان او. خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان.

گاهی این تصور غلط به ذهنم می آید که همه چیز تکرار می شود و عادت را احساس می کنم، اما زندگی در این خانه ی کوچک که یک قلب پر طپش است، یک دل خاکی است، در زمین خدا، در متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد، زیرا لحظاتی با خدا سخن می گویم و لحظاتی و ساعاتی را شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی، روح خدا و به مردم و فضای پر غوغای راهپیمایی و لحظه ای هم...

آری... تنهایی موهبتی است الهی، در تنهایی از تنهایی بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم. در این خانه محقر، در این خانه فریاد و سکوت، در این خانه سرد و گرم، سردی زمستان، گرمای خون، خانه نمناک و شیرین، خانه ای بی شکل، ولی زیبا.

خانه ی کوچک و با عظمت به کوچکی قبر و عظمت آسمان....

                      (این دفترچه یادداشت را بعدها در بیابان هویزه در کنار پیکر پاکش پیدا کردند.)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: